حسام الدینحسام الدین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نی نی دردسر

چشمای پسری عفونت کرده....

الان چندروزه گل پسرم چشاش قرمز شده بردیمش اورژانس بیمارستان وچون جمعه بود ومتخصص چشم حاضرنبود مجبورشدیم بریم پیش دکترعمومی خلاصه چندتا قطره نوشت واومدیم خونه استفاده کردن ازداروها همانا وچشمای گل پسری بدترشدن همانا تاشنبه صبرکردیم وبابایی براتون نوبت گرفت پیش متخصص وقتی دکترقطره هارودید خیلی عصبانی شدوگفت اگه یه قطره توچشم خودتون میریختید میدونستید باشماچیکارمیکنه هیچوقت توچشم پسرتون نمیریختید خداخیرش بده یه پمادنوشت وفعلا بهتره ازاین به بعدیادمون هست هرکسی رابهرکاری ساختن ...
11 خرداد 1393

نامه ای جدیدبرای پسرم....

پسرکم..برای کسی که برایت نمیجنگد،نجنگ.. چرا اشکهایت را هر روز پاک میکنی؟؟.. کسی را که باعث گریه ات میشود،پاک کن.. پسرکم.. به سوی کسی که ناز میکند،دست نیاز دراز نکن.. بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی.. پسرکم..تو زیباترینی.. همیشه با این باور زندگی کن.. خودت را فراموش نکن.. شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد.. ا...
11 خرداد 1393

عکس های قدیمی پسری با اهل فامیل.....

باعرض شرمندگی یادم رفت عکساشوزودتربذارم شرمنده ایشونم دخترخاله بنده هستن آجی فاطمه زهرا ایشونم آنیساجون دخترعمه آجی رکساناست که هم سن آقاحسامه این آقاخوشتیپه آقا امیررضا پسرعموی گل پسره   ...
7 خرداد 1393

بروبچ آقاحسام......

این آقاخوشتیپه.....امیرمحمدماست.. امیرمحمد............پارسا. ............رکسانا. این جیگرا پسرخاله ودخترخاله آقاحسام هستن... خواستم باهاشون آشنابشید؟ خاله فدای نگاهاتون پارسا..........حسام. ..........رکسانا.   ...
7 خرداد 1393

بابا میخواد دکتربشه ؟؟

امروز بابایی ومن وشما رفتیم بازار تابرای شما لباس بخریم چون همه لباساتون کوچولو شده تو راه که بودیم داداش امیرحسین خبردادکه دارن برای کمک پرستاری نیرو میگیرن وهمین الان برو به آدرسی که میگم و ثبت نام کن.....   وفقیت میکنیم دلم ایشالاماهم ازخداخواسته رفتیم وثبت نام کردیم والان دوجلسه میشه بابایی سرکلاسا میره براش آرزوی م توهمه عرصه ها شما وباباجون موفق باشی   ...
3 خرداد 1393

انتقال به خونه جدید..............

الان یک هفته ای هست اسباب کشی کردیم اومدیم خونه عزیزاینا وبالاخونه آقاجون اینازندگی میکنیم خیلی سخت بودبیشترشما وبابایی خسته شدید اما چه میشه کرد راستی هرروزصبح باصدای عزیزوآقاجون بیدارمیشی وخیلی نازمیدی تموم زندگی ماشدی هرروزبعدازاینکه شماخوابیدی از خواب خودم میزنم وخونه روبه سلیقه خودم میچینم اولین کاری که کردم اتاق شمارومرتب کردم تموم عروسکاتو به دیوارنصب کردم وکلی کار جدیدا کمترخونه خاله جون سکینه میریم آخه آجی رکسانا امتحان داره نمیخوام بادیدن شما ازدرس خوندنش عقب بیافته عزیزم..... .   ...
3 خرداد 1393

خدای مهربان......

    میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده،    از کسی که زندگی بدون او یعنی تباهی و پوچی...   از خدایی که فراموشیش کار هر روزمان شده،    خدایی که با تمام نشانه های زیبای وجودیش خیلی غریبانه در دل ها نشسته است.    آنقدر غریب که انسان ها خود را قادر به انجام هر کاری میدانند بی آنکه ذره ای به این فکر کنند، دست و عقل    و تمام اعضای بدن را خدا در اخت...
3 خرداد 1393